ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
در این بخش از سایت جوک های بیست چند نمونهجک های خنده دار و جوک جدید را برای شما گرداوری کرده ایم. امیدواریم از مطالعه این جوک ها نهایت لذت را ببرید و خوشتان بیاید. مثل
در این بخش از سایت جوک های بیست چند نمونهجک های خنده دار و جوک جدید را برای شما گرداوری کرده ایم. امیدواریم از مطالعه این جوک ها نهایت لذت را ببرید و خوشتان بیاید. مثل
گدا: آقا تو رو خدا به من هزار تومن بدین برم ناهار بخورم.
یارو: پول نمیدم، ولی بیا بریم برات یه پرس غذا بگیرم.
گدا: نه نخواستم، امروز واسه هزار تومن تا حالا شیش بار ناهار خوردم!
◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘
از استاد تاریخ پرسیدن عشق چیست؟ ...
گفت : سقوط سلسله ی قلب جوان.
◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘
داشتم توی یک جاده می رفتم که چشمم خورد به یه تابلو که روش نوشته بود:
دوست داشتن دل می خواهد نه دلیل...
◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘
غضنفر از ژاپن برمیگرده. بهش میگن اونجا مشکل زبان نداشتی؟
میگه: من نه، ولی ژاپنی ها چرا...
◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘
قطعه ای از شاهکار ادبی غضنفر : شب بود و خورشید به روشنی می درخشید پیرمردی جوان یکه و تنها با خانواده اش در سکوت گوش خراش خیابان قدم زنان ایستاده بود.
◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘
یه روز سه تا دیوونه رو می اندازن تو یه اتاق دو تاشون مى رقصن، یکیشون هم میگه:
سبز - آبى - قرمز
ازش می پرسن چرا این جورى می گى؟ میگه من رقص نورم!
◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘
به غضنفر میگن یه موجود نام ببر میگه : آب جوش میگن آب جوش که موجود نیست میگه
والا من از تبریز که میومدم تو جاده نوشته بود آب جوش موجود است!
◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘
من واقعا فرمول دقیقی برای موفقیت، نمیشناسم ولی فرمول شکست را به خوبی میدانم، و آن اینست: «سعی کنید همه را راضی نگه دارید»
◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘
دوست دارم یه عالمه اندازه یه قابلمه من عاشق تو هستم تو قابلمه نشستم
یه لنگه کفش تو دستم منتظرتوهستم.
◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘
از دست زمانه تیر باید بخوری
دائم غم ناگزیر باید بخوری
صد مرتبه گفتم عاشقی کار تو نیست
بچه تو هنوز شیر باید بخوری
◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘
کاش در کتاب قطور زندگی سطری باشیم ماندنی، نه حاشیه ای از یاد رفتنی...
تو کلاس استاد ازم پرسید واحد کمتر از مثقال چی میشه؟
گفتم چس مثقال!!!!!؟
بیسواد بهم صفر داد!
شیر و خر تو جنگل قدم میزدن
که یدفعه شیر یه نعره ای کشید و کل جنگل ساکت شد!
گفت:اُبهت رو حال کردی؟
خر شیر را به نزدیک شهر برد و گفت:حالا یه نعره بکش
شیر نعره ای بلند کشید و کل شهر بلند گفتن،کیر خررر!!!
خره یه نگاه کرد و گفت:اُبهت رو حال کردی؟